معرفی شاهکاری به نام «دلقک و هیولا» نوشته «پیتر آکروید»
به شرطِ چاقو، به صرفِ خون
اگر «کارل مارکس» در واپسین سالهای دههی 1870 با «سلیمان ویل» آشنا نمیشد و به خانهاش نمیرفت شاید آن قتل وحشیانه هرگز اتفاق نمیافتاد. قاتل، «مارکس» را تا خانهی «سلیمان ویل» تعقیب کرد و به گمانِ اینکه منزلش آنجاست، فرداشبی به خانهی «ویل» حملهور شد و جمجمهاش را شکافت و بدنش را مثله کرد. البته این روایت چندان هم واقعیت ندارد. اما اگر کسی آنرا صادق بداند دقیقاً مثل این است که بگوید جایِ همیشهگیِ «مارکس» در روزهایی که به کتابخانهی موزهی بریتانیا میرفت، یکی از صندلیهای ردیف ج4 بوده. البته این یکی، واقعیت دارد اما به همان میزان که صندلیهای ردیف م7 یا ن8! اصلاً چه اهمیت دارد قاتل دنبال «مارکس» بوده یا نبوده باشد. مهم این است که او یک قاتل سریالیست با اهدافی والا و هنرمندانه! میرود به کتابخانهی موزهی بریتانیا، کنار «مارکس» مینشیند و جستار «در باب قتل به منزلهی یکی از هنرهای زیبا» نوشتهی «توماس دیکوئینسی» را میخواند و طرح قتل بعدی را میریزد.... این قتلها، همزمان است با بالا گرفتن یکی از مباحث جنجالی جامعهی روشنفکری انگلستان؛ تقابل انسان با جامعهی صنعتیِ مدرنِ پیشِ رو. از دههی 1860 تا 1890 این مسئله، بحث داغِ روز بود. عدهای مثل «توماس هنری هاکسلی» (که او را بیشتر به خاطر دفاع و ترویج نظریات «داروین» میشناسند) به این جریان خوشبین بودند و در افقِ انگلستان و اروپا آیندهای روشن رصد میکردند و عدهای دیگر نیز همچون «ماثیو آرنولد» {ادامه را اینجا بخوانید...}
گفت و گوی من با «سعید سبزیان» (مترجم این رمان) را امروز (یکشنبه، 4 مهرماه) بصورت زنده از ساعت 15 الی 16 در رادیو-تصویری ایران صدا ببینید.
+ نوشته شده در یکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹ ساعت 2:35 توسط یاسر نوروزی