گفت و گو با مرجان بصيري

نويسنده‌ي رمان

«بُتِ دوره‌گرد»

 

امتيازِ اهالي ادبيات به رمان «بُتِ دوره‌گرد» (صفر تا پنج):

محسن فرجي: 3

مجتبي گلستاني: 3

احمد پوراميني: 5/2

تبسم غبيشي: 5/2

هيئت تحريه: 3

***

مرجان بصيري، تهران، 1360

آثار:

1. ابن هيثم (زندگي نامه)، انتشارات رشد

2. شهر كوچك آرزوهاي بزرگ (زندگي نامه)، انتشارات سبزخامه

3. قصه 85 ‌(تك‌داستان)، انتشارات سوره مهر

4. شهر يك نفره (مجموعه‌داستان)، نشر ققنوس

5. بُتِ دوره‌گَرد (رمان)، نشر ققنوس

* نامزد جايزه‌ي گلشيري براي مجموعه‌داستان «شهر يك نفره»، 1388

* نامزد جايزه‌ي كتاب فصل (پاييز) براي رمان «بت دوره‌گرد»، 1391

***

خلاصه‌داستان: سُها از نوعي بيماري رواني رنج مي‌برد و سُهيلا (يكي از دوستان نزديكش) براي مراقبت از او به محل زندگي‌اش آمده است. سُها در آپارتماني زندگي مي‌كند و خانه‌اي دارد كه در طبقه‌ي بالايي والدينش است. او در لحظات مختلف رؤياهايي مي‌بيند كه از سُهيلا مي‌خواهد آن‌ها را يادداشت كند. در ادامه، داستان به جايي مي‌رسد كه پرده از روابط ظاهري بين سُها و سُهيلا برداشته مي‌شود و....

***

رمان شما دو شخصيتِ محوري دارد؛ دو دوست به نام‌هاي «سُها» و «سُهِيلا». لايه‌ي ظاهري رمان اينطور نشان مي‌دهد كه «سُها» بيمار است و «سُهيلا»‌ در حال مراقبت از او (مي‌گويم لايه‌ي ظاهري چون در ادامه مي‌توان خوانش‌هاي ديگري هم از اين رمان ارائه داد و به آن‌ها خواهم رسيد). در هر حال بگذاريد از اينجا شروع كنم: دغدغه‌ي «سُها» چيست؟ چه مشكلي دارد؟ چه چيزي او را به اين روز انداخته؟ يكي از مواردي كه در رمان به آن اشاره مي‌شود، بيماري‌اي دوشخصيتيِ مادرِ «سُها»ست اما مي‌خواهم از اين مسائل فراتر برويم. دوست دارم تشريحِ وضعيتِ روانيِ «سُها» را از زبانِ خود شما بشنوم.

سها دچار یک بیماری روانی نیست. مسئله ای که برای او رخ می دهد، نوعی مشکل است. این مشکل، یادآوری است. یاد آوری خاطراتی که ربطی به زندگی شخصی خودش ندارد. بروز این مشکل از گم شدن در بازار آغاز می شود و بنابراین اولین نشانه های به هم ریختگی روحی به این شکل نشان داده می شود. این به هم ریختگی روحی ناشی از درگیری سها با خاطرات است. که در ابتدای رمان به شکلی ساده تر، و در انتها به اشکالی شدیدتر و دورتر از جهان زندگی او رخ می دهد.

سها به نوعی دچار یادآوری تاریخ است. این پدیده تا به حال هیچ انسانی را درگیر نکرده و منشا روان شناختی هم ندارد. البته تنها شخصیتی انسانی حساس مثل سها می تواند رابط این خاطرات باشد و نه فردی کاملن درگیر زندگی عینی.

این مشکل در علم روان شناسی، تعریف نشده و غیرقابل حل است. چنان که در طول رمان دیده می شود که قرص های آرام بخش نیز جز آن که سها را به خوابی عمیق و کماوار فرو ببرد، فایده دیگری ندارد. سها موجودی است که دارد بار رفتارهای پیشینیان را به دوش می کشد. واسطه رسیدن خاطرات گذشته به زمان حال است. و این مسئله فراتر از حد تحمل او و هر انسان دیگری است. زیرا عجالتن سها از نعمت فراموشی محروم شده است. به همین خاطر در طی رمان می بینیم که ارتباط او با جهان واقعی پیرامونش به تدریج قطع می شود و با خاطراتش زندگی می کند. همین طور خواب های او از حالت طبیعی خارج و به کابوس هایی بدل می گردد که در آن همه چیز به حالت جماد درآمده و خالی از عناصر حیاتی است. خالی از حشرات و حیوانات و انسان ها و حتی خالی از کوچک ترین تحرکی.

یکی از رویاهای سها گیر افتادن در یک دنیای پلاستیکی است که من در حین نوشتن فرض می کردم او به بدترین وضعیت روحی و جدایی از جهان انسانی پیرامون خود رسیده. زیرا رویاهای ما بازگو کننده وضعیت سلامت ناخودآگاه ما هستند. طبق نظریه یونگ، رویاهای انسان فعالیت ناخودآگاه و سیطره ذهن را بر زندگی فرد نشان می دهد.

بنابراین شخصیتی که دیگر نمی تواند با روال زندگی عادی و روزمره و مادی خود مرتبط باشد، رویاهایی متفاوت از دیگران را تجربه خواهد کرد.

به گمانم در مورد شخصیت سها، من به سیطره و فرمانروایی ذهن او پرداخته ام. و این که عنان رفت و برگشت ذهنی از دست سها خارج شده. و خصوصن در پرداخت شخصیت سها این امر برایم جذاب بوده که فکر کنم خاطرات تاریخی برگرفته از رفتارهای پیشینیان هنوز زنده هستند و می توانند بر روزگار ما تاثیری به سزا بگذارند. و در لایه بعدی خواسته ام نشان دهم در گذشته ماندن به هر صورتی، می تواند چه عواقبی در پی داشته باشد، حالا شاید به معنای نمادین. و این اساس کار من و ایده من برای نوشتن این رمان بود.

البته همانطور كه گفتم اين لايه‌ي ظاهري‌ست. از يك جايي به بعد ما مي‌فهميم كه «سهيلا» در حال نوشتنِ خاطراتِ «سُها»ست. در بخش‌هاي ديگر هم او راويِ كُلِّ ماجراست. از كجا معلوم همه‌ي اين‌ها برساخته‌ي ذهنِ «سهيلا» نباشد؟ چون راوي شما (يعني سهيلا) به‌شدت غيرقابل اعتماد است. منظورم اين است كه اصلا آن كابوس‌ها هم مي‌تواند متعلق به «سهيلا» باشد. نمي‌توانيم قطعي بگوييم كه كابوس‌ها متعلق به «سُها»ست.

این یک تاویل از کتاب است و برای من قابل احترام. و به عنوان نویسنده کتاب نه می توانم برداشت های گوناگون از اثر را رد کنم و نه کاملن بپذیرم.

سهیلا برای من رابط سها با دنیای واقعی پیرامون است. سهیلا آمده که به دوستش برای تحلیل مشکل تازه اش کمک برساند. به عبارت دیگر سها فکر می کند آن قدر زمان در اختیار دارد که روزی بازگردد و به اتفاقی که از سرش گذشته فکر کند. اما این جا به معنی دیگر سیطره زمان است. شاید لایه زیرین که شما از آن نام بردید همین باشد. می گویم شاید چون می خواهم در کنار مخاطب بنشینم نه بالای سرش. زمان چیزی است که سها را به شکلی مستقیم درگیر خود می کند و همین طور سهیلا را به شکلی پنهان تر فریب می دهد. سهیلا با این که در شخصیت خود رفتارهایی سهل انگارانه و بازیگوشانه دارد و گاه گاهی به نظر می رسد حقیقت امور را از ما مخفی می کند و یا به شکلی وارونه جلوه می دهد، خود به دنبال سها در این باتلاق فرو می رود و مقهور می شود.

در مورد کابوس ها فکر می کنم خیلی به دشواری می توان به سهیلا نسبت شان داد. زیرا این رویاها به شدت از رویاهای یک فرد عادی و بدون مشکل سها، فاصله دارد. چنانکه در پاسخ به سوال قبلی گفتم خواب های سها همراه با تغییر شرایط روحی او تغییر می کند و بر پیچیده گی های ذهنی او استوار است. شما می توانید تصور کنید که شخصیتی مانند سهیلا که بسیار درگیر رفتارهای اطرافیان است و در مواجهه با واقعیت زندگی گاهی درمانده می شود بتواند چنین کابوس های غیرانسانی را تجربه کند؟ خواب هایی بدون حضور انسان، حیوان و حتی گیاهی زنده. رویاهایی که گاهی به شکلی نمادین می تواند خبر از آینده ای نه چندان خوشایند داشته باشد.

در جایی از کتاب سهیلا اشاره می کند که "نمی دانم الان سها در چه نوع کابوسی گرفتار شده. آیا دارد مثل آدم خواب وقایع امروز را می بیند؟ "

البته باز هم عرض می کنم که ممکن است بشود برداشت های مختلفی از اثر داشت. شاید این به علت ذات طبیعی این ایده داستانی باشد و یا به علت پیچیده گی های درونی شخصیت های رمان.

دقيقا به خاطر پيچدگي‌هاي دروني شخصيت‌هاي رمان است كه اجازه مي‌دهد چنين خوانش‌هايي به روي متن باز باشد. ببينيد! صحبتِ من اين است كه سُهيلا مي‌تواند هر چه را كه خواسته دست‌كاري كرده باشد. چه كسي گفته است كه او عينِ رؤياهاي «سُها» را نوشته؟ شما به من تضمين مي‌دهيد؟! برداشتِ ديگر اين است كه «سهيلا» و «سُها» يك نفر هستند. «سهيلا» وجهي از يك شخصيت (سهيلا/سها) است كه ناچار است با واقعيت كنار بيايد و «سها» وجهِ ديگري كه از واقعيت گريزان است و در اعماق ناخودآگاه پيش مي‌رود.

 خب این سوال دریچه ای کاملن تازه به روی داستان باز می کند. نه، نمی توانم تضمین بدهم. چون هنگام نوشتن، این در ذهنم بوده که شخصیت هایی کاملن پویا خلق کنم. یک کاراکتر پویا هم یک جا نمی ایستد تا به تعریف واحدی ازش دست پیدا کنیم. این وجه طنز و بازیگوشی و حساس بودن سهیلا می تواند روی قضاوت ما در مورد گفته هایش موثر باشد. و همچین مسئله سها، آن قدری گسترده هست که به ما امکان دهد بتوانیم آن را به هر فرد دیگری نسبت دهیم.

پیشتر هم گفتم که من برداشت های مختلف را نه تایید و نه رد می کنم و فکر می کنم درست ترین کار این است که همراه شما و دیگر مخاطبان از دریچه جدیدی به رمان نگاه کنم و البته بسیار برایم جالب است. چون فکر می کنم من استارت زده ام و حالا اتوموبیل به هر راهی که می خواهد می رود!

اما در مورد این که سهیلا و سها یک نفر هستند با دو وجه شخصیتی. نمی دانم، دارم فکر می کنم آیا می توان چنین تصور کرد که از یک انسان دو واکنش به این شدت متفاوت دید؟ و دو نقطه نظر کاملن مخالف؟ می توانم به استعداد سها در نقاشی اشاره کنم که در سهیلا وجود ندارد و حتی به کتاب هایی که سها از آن یاد می کند و سهیلا نه. در این مورد چه عقیده ای دارید؟

انسان‌ها در شرايط روحي مختلف گاهي واكنش‌هايي از خود نشان مي‌دهند كه شگفت‌انگيز است. آيا مي‌توان تصور كرد كه هيتلر در دانشكده‌ي هنرهاي زيبا، نقاشي خوانده باشد؟ در وهله‌ي اول شايد به نظر برسد كه نه. اما اين يك واقعيتِ تاريخي‌ست. يا چطور مي‌توان تصور كرد كه «گونتر گراس» روزگاري با «اس اس» همكاري مي‌كرده؟ اصلاً درباره‌ي تمام انسان‌هاي زمين چنين قاعده‌اي حكمفرماست. به نظر مي‌رسد متن مثل كودكي‌ست كه نويسنده آن را پرورش مي‌دهد و به دست سرنوشت  (مخاطبان)‌ مي‌سپارد و بعدها معلوم نيست چه اتفاقاي براي آن متن بيفتد؛ اصطلاحاً عاقبت‌به‌خير شود يا نابود. صدها كتاب داشته‌ايم كه در زمان نويسنده معروف و مشهور بوده‌اند و بعدها فراموش شده‌اند و صدها كتاب هم داشته‌ايم كه تا سال‌ها ديده نشده‌اند و بعدها با خوانش‌هاي جديد به‌شدت مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته‌اند. اين  دقيقاً همان مسئله‌اي كه خودتان اشاره كرده‌ايد؛ شما استارت زده‌ايد. پس بنشينيد و نگاه كنيد كه اين اتوموبيل كجا مي‌رود! فقط به عنوان حرف آخر اين را هم اضافه كنم كه پايانِ رمان‌تان فوق‌العاده است. حتا بعد از خواندن احساس كردم كه تمام رمان‌تان يك طرف، پايانِ آن يك طرف....

 

روزنامه هفت صبح - 8/3/92